من نه موسیقیدان هستم و نه موسیقیشناس، بلکه همچون سایر شهروندان، گاهی که دلم برای خودم تنگ میشد، به موسیقی او پناه میبردم.
موسیقی استاد ریشه در تاریخ ما داشت. در عین حال پنجرهای به امروز ما باز میکرد و فضایی را برای پرواز به رویمان میگشود.
او همنوای غم و شادمانی ما بود. گاهی با بیاد آوردن ریشههایمان مایه استواری ما میشد و گاه با نوای غمگنانهاش از نامهربانیهای روزگار و غربت آدمی حکایت میکرد و گاه با دشتی و شور، سستی و رخوت را از تنمان بیرون میساخت و به یادمان میآورد که باید فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
استاد که نگین اهل فرهنگ بود در دل مردمان این سرزمین جای داشت و همنشین آنان در کنج خلوت خانههایشان بود. کار طاقتفرسای کم حاصل، خستگی نگاههای سنگین اجتماع، روزگار سخت و بیحرمت، بیش از هر زمان ما را به دیدار خودمان مشتاقتر میکرد و استاد با ساز دلنشینش ما را به این میهمانی میبرد و ما را به یاد خودمان میآورد.
هرچند زمانه ما را از دیدن استاد بر صفحه رسانه ملی با سازی در دست و شوری در سر محروم ساخت، لیکن استاد نه تنها میهمان خانههای ما در این سرزمین بود، که در دوردستترین گوشههای جهان همنشین ایرانیان فرهنگدوست بود.
هرچند پیکر او امروز بر دوش ایرانیان هنرمند و هنردوست به سوی آرامگاه ابدیاش همراهی شد، یاد او همچنان در جان ما جاودانه است.